من و شلوغی ها
+ کاش وقتی قول میدیم نسبت به اون قول احساس مسئولیت بیشتری داشته باشیم...
آقای هـ دو روزه که قول داده تماس بگیره یا زمان مشخص کرده که من تماس بگیرم اما هر دفعه یا جلسه بوده یا سرش شلوغ بوده...کلافه شدم خب :/
تمام برنامه هام بهم ریخته بخاطر این موضوع... من دیگه تا خودشون تماس نگیرن هیچ اقدامی نمیکنم
+ دوستم م.ج یه کتاب فوق العاده بهم معرفی کرد..قرار شد منم اونو بخرم و ازش استفاده کنم.بعد من دوباره از استاد زبانم راجع به یه کتاب دیگه پرسیدم و بهم معرفی کردن،قصدم این بود که اگه اینم خوب باشه بخرمش اما وقتی براش تعریف کردم یه جورایی حس میکنم فکر کرد من به کتابی که بهم معرفی کرده اعتماد ندارم و عصبانی شد..ـاما خب بعد از گذشت چند ساعت با شخصیت فوق العاده ای که داره وقتی باهام صحبت کرد همه چیزو فراموش کرده بود...من از خودم دلخور بودم که چرا همون اول قصدمو بهش نگفتم.البته بعد از تموم شدن ماجرا هم دیگه چیزی نگفتم!!
+ هر چی بیشتر زمان میگذره و بیشتر یه سری چیزا برام مشخص میشه منم از تصمیمی که اخیرا برای زندگیم گرفتم مطمئن تر میشم...
+ اون نظم همیشگی بهم ریخته و دقیقا نمیدونم چیکار کنم اما درستش میکنم...به قول یگانه معروفی که میگه کلاف سردرگم زندگیمو میشکافم به عشق تو اونو دوباره از نو میبافم...:)
+ میخوام برم مهمونی! و شاید همایش یک شنبه رو شرکت نکنم
+ نرگس جان من بازم اومدم،وبت باز میشه اما سیستم هنگ میکنه :) نمیشه نظر گذاشت ://
نظرات شما عزیزان: